معرفی وبلاگ
سفارشی دوستت دارم دوست عزیزم.♥.:.@سفارشی@.:.♥ اینجا همه چی درهمه. بیا تو عشق و حال کن. نظرت یادت نره ها♥.:.@سفارشی@.:.♥ -----------♥.:.@سفارشی@.:.♥---------♥.:.@سفارشی@.:.♥----------
دسته
لینک دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 77621
تعداد نوشته ها : 53
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
چه بگوییم؟ از کجا بگوییم؟ کاریست که شده؛ فیلمیست که ساختهاندش و کاریش نمیشود کرد. حاتمیکیاست دیگر! حاتمیکیای آژانس شیشهای؛ حاتمیکیای حاج کاظم.... نعمت الله سعیدی اشاره: چه بگوییم؟ از کجا بگوییم؟ کاریست که شده؛ فیلمیست که ساختهاندش و کاریش نمیشود کرد. حاتمیکیاست دیگر! حاتمیکیای آژانس شیشهای؛ حاتمیکیای حاج کاظم.... مرحوم شریعتی، آن روح بیقرار همیشه عاشق، کتابی داشت تحت عنوان «فاطمه فاطمه است.» حرفش این بود که حضرت بیبی (س) را به هیچ کس دیگری نمیتوان تشبیه کرد. انصافاً خدا غرق رحمتش کند! چه گرم حرف میزد این مرد! «فاطمه فاطمه است.» چه تشبیه زیبا و بجایی است این حرف! اما حالا حقیر به ذهنم میرسد که «یزید هم یزید است.» عمروعاص عمروعاص است و ... اصلاً هر کسی مثل خودش است. هیچ کسی شبیه تمام و کمال ندارد. خداوند متعال خلاقتر و بزرگوارتر و تواناتر از آن است که کار تکراری کند. وگرنه چه لزومی داشت دوباره عیناً تکرار شود؟ حاتمیکیا هم همینطور. چه کار میشود کرد؟ گفت: میزند بر گردنم افسار دوست میبرد آنچا که خاطرخواه اوست پس نباید خیلی ناراحت شد! یا خیلی تعجب کرد! اصلاً ایشان از ابنعباس که بالاتر نیست! ابنعباس هم از بهترین سرداران امام حسن (ع) بود. اما بُرید. یک جایی کم آورد. ما ندید بدیدیم! وگرنه تاریخ از این چیزها زیاد دیده. تقصیر خود ماست که خیلی دل بستیم. دوقزده شده بودیم که بین این همه اسپیلبرگ و بهرام بیضایی و غیره. دفاع مقدس ما هم حاتمیکیا را دارد. بین این همه رمبو و راکی و بورسلی و هرکول پوآرو و مرد عنکبوتی و ... ما هم حاج کاظم را داریم. بین این همه آمیتا پاچان و آنتونی کویین و کوفت و زهرمار ... پرویز پرستویی هست و تا شقایق باقیست زندگی باید کرد. تا شقایق باقیست کرایه خانه باید داد، مسافرکشی کرد، وام گرفت، کلاه به کلاه کرد. نه! حاتمیکیا کارگردانی نیست که آدم را عصبانی کند. شاید حال آدم را بگیرد، دل بشکند، اشک در بیاورد و ... اما حرص آدم را نمیتواند در بیاورد. اینکاره نیست. خواهید دید که اینکاره نیست. آن طرف سر سگ بزنی کارگردان هنرمند و فیلمنامهنویس قوی و منتقد ماهر و منطقی و جلوههای ویژه و اف شانزده و بمب اتم و ... پول دارند. با همه این فیلمهای شاهکار و رسانههای گسترده و تبلیغات و ... مگر –بلا نیست- تا حالا چه غلطی توانستهاند بکنند؟ فلذا گیریم چهار-پنج کارگردان این طرفی هم که پس از خراب کردن کیلو-کیلو نگاتیر، تازه-تازه داشتند نصفهونیمه تکنیک کار را یاد گرفتند، بروند آن طرف. یکی مثل ما که اساساً گوشت تلخ است، هر نقدی –یا نقّی- بخواهد بکند می‌گویید مغرضند و غیرمنطقی و هالو! اما خدا گواه است که وقتی کلاهمان را قاضی میکنیم، میبینیم نه دل و جرأت شمر را داریم، نه هوش و ذکاوت عمروعاص را. یعنی میفهمیم «بریدن» یعنی چه! باز هم احساساتی شدیم. باز هم معیارهای علمی و فنی نقد از دستمان در رفت. اما یک حرف در گلویمان مانده. نه اینکه از گفتنش دلمان را خنک کنیم. نه! میترسیم از این حرف. خیلی میترسیم... اما خدا لنگ من و تو نیست. شهیدان جنگ هم همین طور. حتی میخواهم بگویم مخاطب سینما و مردم و افکار عمومی هم همین طور. همه میدانند و میدانیم موضوع از چه قرار است. اصلاً شاید دانستن خیلی مهم نیست؛ «خواستن» است که حرف آخر را میزند. هر کس چیزی را میخواهد و لابه­لای کتابها و تفسیرهای مختلف قرآن و احادیث و روزنامهها و فیلمها و ... دنبال بهانهاش میگردد. حکایت آن بچه است که با مادرش در ایستگاه اتوبوس کنار مرد کچلی ایستاده بود. زد به پهلوی مادرش و گفت: «مامان ببین! این آقاهه کچله!» مادرش دستپاچه شد و با چشم غره و خشم، زیر لبی گفت: «اِه! ساکت باش میشنوه!» بچه مکثی کرد و پرسید: یعنی مامان! خودش نمیدونه که کچله؟! حکایت امثال بنده و حاتمیکیا هم حکایت (یا جک) همین بچه است، با استکبار جهانی کچل! امثال ما وقتی بعد از دو-سه دهه متوجه نقش افکار عمومی و کارکرد رسانهها شدیم، معذرت میخواهم، اما دیگر شورش را درآوردیم! افکار عمومی جهان برایمان شد، نعوذاً بالله خدا! اسرائیل زن و بچههای مسلمان را به خاک و خون میکشد و ما به دفتر سازمان ملل شکایت میبریم! زیادی قضیه را جدی گرفتهایم. البته این قضیه ماجراییست قدیمی. از همان صدرالسلام هم هر وقت رفتیم سمت «تدبیر» تقدیر را فراموش کردیم و هر وقت به «تقدیر» ایمان آوردیم، بلا نسبت خرفت شدیم. منتظر ماندیم صاحبمان بیاید و اَجی مجی کند و ... این طوری میشود که کفر آدم در میآید! آن هم کفری که زیر یک نم توهم ایمان تلنبار شده باشد. هرمنوتیک سرمان را بخورد! پست مدرنیسم پیش کش! کاش همین جبر و اختیار سال دوم یا سوم دبیرستان را دوباره میخواندیم و میفهمیدیم! میفهمیدیم که: همچو آیینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده بپرداز خیال دگران در جهان بال و پر خویش گشودن آموز که پریدن نتوان با پر و بال دگران اینجا منظور شاعر از «پر و بال» همان پر و بال اف چهارده و شانزده است. اما آنجا منظور دخترک چه بود که گریه میکرد. «پدر! شما چرا جنگیدید؟» عیبی ندارد. هیچ عیبی ندارد! شبهه و سؤال درباره هشت سال جنگ ما زیاد است. سالهای گذشته هم بود. اصلاً همان زمان جنگ هم بود. چه پیش از فتح خرمشهر چه بعد از آن. همه کم و بیش میدانستند قضیه چیست. دشمن حمله کرده بود. جدی هم حمله کرده بود. اما خیلیها از جنگ بیزار بودند. به هر حال ویرانی و کشتوکشتار که چیز خواستنیای نیست. میدانستند جنگ چیست. اما نمیخواستندش. لابهلای تفاسیر قرآن، کتابهای تاریخ، قوانین سیاست بینالمللی، اوراق حقوق بشر، امواج رادیوهای بیگانه و ... دنبال بهانهای میگشتند که ندانند جنگ چیست! از این بهانهها هم کم نبود. زمان کربلا هم بهانه بود. دربارهی عاشورا هم شبهه و سؤال هست. از قدیم بوده و حالا هم هست. یکی نیست بپرسد کدام یک از شما که به جنگ بعد از فتح خرمشهر ایراد و اشکال دارید، قبل از فتح آن میجنگیدید؟ دقیقاً کی، کجا و با چه شرایطی باید آتش بس را قبول می­کردیم؟ ما چند سال دیر قبول کردیم، قبول! صدام به کویت چرا حمله کرد؟ ما مغرور بودیم و کم حوصله، قبول. امریکا چرا صدام را تحمل نکرد؟ خدا خرمشهر را آزاد نکرد ... استغفراله، اما دست کدام تقدیر فتنهی دشمنان طالبانی و بعثیها را به دست دشمن دیگرمان از بین برد؟ ما بیمنطقیم یا هر چه هستیم، یک لحظه هم در جنگ پشیمان نبودیم و نیستیم (مضمون یکی از فرمایشهای آن پیرمرد) اما شما که اهل حساب و کتاب هستید بگویید، چرا نزدیک سی سال است که امریکا هیچ غلطی نمی­تواند بکند؟ اما نه! اگر به تدبیر من و تو بود، از بیست سال پیش تا امروز برای برنامهای بیست دلار، بیست هزار بار برای بیبیسی برنامهی رادیویی مینوشتیم و فیلم میساختیم ... چه کار میشود کرد؟ این بزرگوار خیلی وقت پیش «ارتفاع پست» را ساخته بود. فیلمی سراسر پر از ابهام «ارتفاع» و ایهام «پست». امروز معلوم می­شود فقط ما نبودیم که جهتگیری نهایی آن فیلم را نمیفهمیدیم. اصلاً جانمایه خود فیلم نفهمیدن بود. تردید. اختلاف. تردید و اختلافی که سکانس به سکانس بین زن و شوهر قهرمان فیلم، برادر زنها، محافظان هواپیما، خلبانان و ... وجود داشت. قهرمان فیلم هشت ساعت کار میخواست و هشت ساعت تفریح و هشت ساعت خواب. امنیت و آینده شغلی می‌خواست. می­خواست اگر یک استکان از آن کوفتیها خورد، سی ضربه شلاق نخورد. هشت سال جنگیده بود و زیر بمب و خمپار مانده بود. حالا میخواست آواز شش و هشتی بخواند. میخواست بتواند بعضی وقتها هایده و حمیرا گوش کند. آدم آدم است دیگر! سنگ که نیست. اجساد همهی شهیدان بوی عطر بهشت نمیداد! اجساد شهدای کربلا زیر سم اسبان... شاید باز داریم بیانصافی میکنیم! اصلاً چه کسی گفته جماعت ما بی‌تقصیر است؟ به هر حال فکر نمی‌کنیم کسی رویش بشود که ادعا کند این فیلم در دفاع از دفاع مقدس ساخته شده است!؟ اینکه زورکی یک دختر جوان را برداری و ببری میدان مین و پایش را قطع کنی، حتی نگاه واقع‌بینانه و مثلاً انسانی هم به جنگ نیست. حتی طاووس هم که یک حیوان است، دوست ندارد مردم را بیاوری باغ وحش و فقط دو ساعت تصویر پاهایش را اکران کنی. ما هم نه طاووسیم -بلا نسبت معذرت می‌خواهم- نه خر! منطق علمی نداریم اما عقل که یک خورده داریم. حداقل این قدر که تشخیص بدهیم «ماتریکس» و «پارک ژوراسیک» جذاب‌تر است از «دیده‌بان» و «روبان قرمز»-اگر بنا نباشد حداقل از غرور مذهبی و ملی‌مان تعریف و تمجید شود! کاش کارگردانها آن زمانی که فیلمساز نبودند، اگر حرف و حدیثی درباره جنگ و انقلاب داشتند، میگفتند. حالا دیگر دیر نشده؟ زشت نیست؟ حالا که بعضیها دو ریال رماننویسی یاد گرفتهاند موقع قتل شهیدان و این حرفهاست؟ بیبیسی هنرمند کم دارد، یا ما؟ آدم یاد آن لطیفهای میافتد که: «مارادونا را ول کن، قنبرعلی را بگیر!!» ما را بگو که از روایت بیبیسی از جنگ حرص میخوردیم و نقد دانیمان میخواست بترکد! اصلاً خاک بر سر ما که فقط بلدیم روشن فکرهای ننهمرده و غربزدههای بدبخت را نقد کنیم. آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند، باید حواسمان جمع باشد خودمان غلط نکنیم! به هر حال این مسأله طبیعی‌ست که وقتی عده‌ای تصمیم می‌گیرند بجنگند برای دیگران هم تبعاتی دارد. همان طور که اگر نمی‌جنگیدند تبعاتی داشت. همان طور که ما از خواندن فصول و اوراق بسیاری از تاریخ خود شرم داریم و به داشتن آن اجداد افتخار نمی کنیم. راستی اگر با صدام نمی‌جنگیدیم امروز کارگردانهای بزرگمان چه کسانی بودند؟! تبعات نجنگیدن چه بود؟ مجله سوره ۲۸
دسته ها :
پنج شنبه 4 6 1389 15:1
X